پرسید: این رفاقت چیست که هر که را می‌بینی از آن دم می‌زند و به نوعی زیر بیرق آن خود را دارنده‌ی تمام و کمالش می‌داند؟ مثل حقیقت چیز خوبی است؟ در زندگی باید باشد؟ اگر کسی نداشتش چه می‌شود؟ در زمره‌ی کدامین انسان‌ها قرار می‌گیرد؟»
حقیقتاً پاسخ سؤالاتش سخت نبود اما دیگر نای پاسخگویی به این قبیل سؤالات را نداشتم!
برای همین فقط یک جمله به او جواب دادم: رفاقت بزرگ‌ترین حیله‌ی بشریت برای رسیدن به اهداف بود» !
مدتی به فکر فرو رفت و دوباره پرسید: پس تو رفاقت نداری؟»
از درون یخ کردم. انگار مدت‌ها منتظر پرسیدن این سؤال بودم.
گفتم: بهترین رفقایم، بهترین درس ممکن، یعنی بی‌ارزشِ مطلق بودنِ واژه‌ی رفاقت را به من یاد دادند» !
تا آمد دهانش را به سؤال بعدی باز کند گفتم: ببین؛ هر که را دیدی ادعای رفاقت می‌کند از وی فاصله بگیر. چرایش را الآن نمی‌گویم چون درک نمی‌کنی. زندگی، بیست سال بعد دلیلش را با جزئیات برایت تشریح خواهد کرد» !
به آن پهلو شد و تا صبح نخوابید.

داستان شماره ۱ - «پاییز»

داستان شماره ۹ - «رفاقت»

داستان شماره ۸ - «ماشین دودی»

داستان شماره ۷ - «قول مردانه»

داستان شماره ۶ - «درمانگر»

داستان شماره ۵ - «کارْ خانه»

داستان شماره ۴ - «مدرسه»

رفاقت ,گفتم ,سؤال ,پرسید ,دادند» ,یاد ,را به ,که را ,هر که ,یعنی بی‌ارزشِ ,به من

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هـزار و یک كتــاب نمایندگی تعمیرات در تهران ياسهاي عاشق دنیای از خوشمزه ها سايت دانلود فارس فايل نوحه و مداحی 97 thesiss2 برای روح بلند میرزا جواد آقا تهرانی ره بهترین مشاور کنکور شیراز - مهندس صادق طاهری تصویرگری کتاب کودکان