اساتید هیأت داوران، مشاور و راهنمای خودش، موقع قرائت صورتجلسه دفاع، قیام کردن و نمره ۲۰ به تز فرامرز دادن و شروع به کف زدن کردن. یعنی نه تنها قبول کرده بودن، بلکه نمره کامل دادن و خیلیم از رساله خوششون اومده بود. فرامرز دوباره اشکش جاری شد اما این دفه نه از روی ناراحتی. از هیأت داوران پذیرایی مفصلی کرد و جلسه بعد ۴۵ دیقه تموم شد - فیلم روز دفاعش و کامل دارم. اگه خواستی بگو بهت بدم بذاری کنار کتابت که هم فروشت بره بالاتر و هم ارزش کتابت بیشتر شه -

من: تشکر کردم و صحبتشان را قطع ننمودم.
ادامه داد: شیش ماه بعد مدرک موقتش اومد. رفت دنبال کارای مجوز مطب تا مدرک اصلیش بیاد. حدوداً یکسالی گذشته بود که گفت مدرک اصلیمم اومده و بعد از گرفتنش رفت که مجوز اصلی مطبشم از نظام پزشکی بگیره. مجوز و گرفت و به خاطر تحقیقات ۹ سالش، مشکل گذروندن طرح توو مناطق محروم رو نداشت ولی در کمال ناباوری با اینکه می‌تونست مطب بزنه و درآمد قابل توجه خودش و داشته باشه، یهو اعلام کرد که می‌خواد بره توو یه تیمارستان دولتی کار کنه. خب اونجا یه آسایشگاه دولتی بود و حقوقشم مطابق قانون وزارت کار. ولی اوکی بود فرامرز! اما نمی‌دونم چرا با درخواستش موافقت نکردن!

     خیلی ناراحت و دمغ شد. توو همین مدتی که دنبال تیمارستان دولتی می‌گشت، از آمریکا براش دعوتنامه همکاری اومد! ازش خواسته بودن برای درمان یسری بیمار اعصاب و روان غیرقابل درمان بره آمریکا. خب فرامرز خاطرات خوب و بد کم نداشت از آمریکا. قبول کرد. حدود ۹ ماه سال آمریکا بود و سه ماه میومد ایران برای درمان رایگان بیمارای کم‌بضاعت مالی توو جنوب کشور. عموماً سمت سیستان و بلوچستان یا کرمان. فک کنم ۱۸-۱۷ سالی به همین منوال زندگی کرد. سال ۱۴۲۰ بود که توو یکی از همین سفرا به ایران متوجه شد نگین که حالا شوهر و یه پسر بزرگ داشت، توو یکی از تیمارستانای دولتی توو تهران مشغول کاره. ۳-۲ روز وقت گذاشت و رفت اونجا. درخواست همکاری داد.

     حالا دیگه نه اون دکتر تازه مجوز گرفته‌ی دیروز بود، نه قوانین انقدر سفت و سخت بودن که نذارن توو یه تیمارستان دولتی زنونه کار کنه. این بار با درخواستش موافقت کردن. دوباره سرنوشتش گره خورد به نگین. اما همونطور که گفتم نگین سر و همسردار. فرامرز کوچیک‌ترین ابراز علاقه‌ای به نگین نمی‌کرد چون وقتش و دیگه نداشت. از طرفیم اون پسربچه چن سال قبل نبود و اون شور و انرژی جوونی براش نمونده بود. معمولنم که ۶ ماه ایران بود و ۶ ماه آمریکا. دستمزدی که توو آمریکا می‌گرفت نه تنها کفاف زندگی ۶ ماهشو توو ایران می‌داد بلکه انقدری بود که بعضی از مریضایی که می‌دید واقعاً بضاعت مالی درست و درمونی ندارن رو، هم مجانی ویزیت می‌کرد و هم هزینه‌های درمانشون و تا روز آخر درمان می‌داد (که خب همونطور که میدونی عموماً توو رشته روانپزشکی ممکنه درمان سالیان سال طول بکشه).

     ۸ سال با نگین توو اون آسایشگاه اعصاب و روان دولتی همکار بود تا روزی که خبر دادن روز یکشنبه، ۱۴۲۸٫۰۲٫۱۳ ساعت ۹ صبح، نگین توو سن ۷۲ سالگی در اثر سرطان سینه فوت کرده. خبر که به فرامرز رسید کاملاً دیوانه شد. نزدیک دو ساعت و نیم ویدئوکال حرف می‌زدیم و فقط گریه می‌کرد. فرداش توو خبری توی تلگرام خوندم پروفسور سیدعقیل میرحسینی در روز یکشنبه، ۱۴۲۸٫۰۲٫۱۳، ساعت ۱۳:۴۷ توو دفتر کارش در اثر خوردن قرص برنج خودکشی کرده و از بین رفته.

داستان شماره ۱ - «پاییز»

داستان شماره ۹ - «رفاقت»

داستان شماره ۸ - «ماشین دودی»

داستان شماره ۷ - «قول مردانه»

داستان شماره ۶ - «درمانگر»

داستان شماره ۵ - «کارْ خانه»

داستان شماره ۴ - «مدرسه»

توو ,  ,آمریکا ,فرامرز ,نگین ,دولتی ,    ,بود که ,بود و ,تیمارستان دولتی ,از آمریکا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ریخته گری و صنعت سیه چشم faslerooyeshci بشنو از نی... فروشگاه دانش فایل - عرضه مقالات و پایان نامه دانشجویی فروش بهترين فايل ها پروژه فیزیک استاد نیکونژاد محصولات لاکورت kishtech کاریابی بین المللی کارپیرا